
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
.
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
.
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
.
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
.
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
.
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
.
چون می روی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
.
.
.
.
.

بازم آفتاب غروب کرد و شب اومد
به جون خستهام بازم تب اومد
بازم از لاله خونین قلبم
خدایا بانگ یارب یارب اومد
شب اومد باز شب اومد باز شب اومد
به جون خستهام بازم تب اومد
هوا تاره چراغم سوت و کوره
تنم داره میسوزه مثل کوره
خدایا یار من کی برمیگرده
آخه این از خداوندی به دوره
چه کجدار و مریضی دارم امشب
چه درد نالهخیزی دارم امشب
خدایا این حبیــبه یا طبیــبه
چه مهمون عزیزی دارم امشب
خدایا این حبیــبه یا طبیــبه
چه مهمون عزیزی دارم امشب
کافی نت / ۱۷:۴۳